معرفی کتاب آرزوهای بزرگ
آرزوهای بزرگ مشهورترین اثر نویسنده بزرگ انگلیسی، چارلز دیکنز است که بسیاری آن را سرآمد آثرا دیگرش همچون اولیور تویست، خانه متروک، داستان دو شهر، دیوید کاپرفیلد و دوریت کوچک میدانند. تخصص دیکنز ترسیم زندگی تهیدستان و طبقات پایین اجتماع بود و توانست با این توانایی توده مردم را مفتون خود کند و در زمان حیاتش محبوبیت زیادی بدست آورد. از آثار دیکنز تاکنون اقتباسهای سینمایی و نمایشی زیادی شده است به طوری که دیکنز برای انگلستان یک گوهر گرانبها بود و برای سینمای انگلستان یک شانس بزرگ؛ همچنان که وجود دیوید لین برای سینمای انگلستان گوهری تابناک بود.
دیوید لین اولین فیلمسازی بود که به سراغ آثار چارلز دیکنز رفت و در برگردان دو اثر او، آرزوهای بزرگ و اولیور تویست، توانست دو فیلم فراموش نشدنی به تاریخ سینما هدیه کند. بعدها نیز کارگردان دیگر انگلیسی به نام کارول رید نسخه ای موزیکال از اولیور تویست ارائه کرد.
درباره آرزوهای بزرگ
آرزوهای بزرگ داستان، زندگی مردی به نام پیپ، از هفت سالگی تا سی و چند سالگی است. پیپ داستانهایی را برای ما تعریف میکند که باعث شکلگیری شخصیت فعلی او شدهاند. او در طول این مسیر با دوستان و آدمهای زیادی آشنا میشود که در تصمیمات و اهدافی که در زندگی پیش میگیرد، نقش مهمی ایفا میکنند. آرزوهای بزرگ داستانی است که هرکسی میتواند با آن ارتباط برقرار کند. چرا که هر کسی در طول زندگی خود ممکن است با مشکلات پیپ مواجه شود.
دیکنز در این رمان نشان میدهد که مالکیت و ثروت نمیتوانند درون شخصیتها را تغییر دهند و هم چنین پیدا کردن خود واقعی، نیاز به پیمودن مسیری طولانی دارد. مسیری که در نهایت انسان را به آگاهی میرساند.
خواندن کتاب آرزوهای بزرگ را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
علاقهمندان به داستانهای رئالیستی و رمانخوانان و دوست داران آثار چارلز دیکنز از خواندن این اثر لذت خواهند برد.
درباره چارلز دیکنز
چارلز جان هوفام دیکنز، معروف به چارلز دیکنز، نویسنده و منتقد اجتماعی انگلیسی و از مهمترین نویسندگان سده نوزدهم است.
در کودکی، پدرش ورشکسته شده و به زندان افتاد. چارلز نوجوان در پی این اتفاق، مجبور به کار در کارخانه شد. پس از دوران سخت کودکی و نوجوانی، در حدود ۲۰ سالگی، دیکنز جوان نخستین تجربههای ادبیاش را در حوزه تئاتر آزمود و همزمان به روزنامهنگاری، خبرنگاری و نوشتن نوشتههای کوتاه برای روزنامهها میپرداخت. دیکنز هر چند همیشه، روزنامهنگاری را کاری سخت و کمدرآمد عنوان میکرد، اما تا واپسین روزهای عمر، در حال چاپ داستانهایش در مجلاتی بود که خود سردبیری بسیاری از آنها را بر عهده داشت. هر چند ورود او به عرصه رمان در ۲۵ سالگی با داستان آقای پیکویک و الیور تویست رمان مشهور دیگرش که یکسال بعد در ۱۸۳۸ نوشت، او را به شهرت جهانی رساند.
چارلز دیکنز، از آن دست نویسندگانی بود که در همان زمان زندگی خود نیز نویسندهای جهانی به شمار میرفت و آثارش علاوه بر انگلیس، به طور تقریبا همزمان در فرانسه و روسیه منتشر و به فروش میرسید.
آثار دیکنز به سبب توصیفهای دقیق و پرجزئیات و ظرفیت بالای دراماتیک و روایی مورد توجه سینماگران قرار گرفته است و نزدیک به ۲۰۰ اثر سینمایی به ویژه در هالیوود بر اساس کتابهای دیکنز ساخته شده است.
داستانهای چارلز دیکنز، به شخصیت انسانی، روحیات او و تضادها و چالشهای اخلاقی آنان میپردازد و این موجب میشود، محتوای داستانهایش برای خواننده امروز نیز همچنان اندیشهبرانگیز باشد. ویژگی دیگر آثار دیکنز، پایان خوب قهرمانان داستانش در پی زندگی سخت و عذابآورشان است. برخی این ویژگی را صرفا یک پایان خوب میدانند و برخی دیگر خاستگاه آن را در گرایشهای مسیحی دیکنز در مفهوم رستگاری نهایی انسانهای نیک دنبال میبینند. پایان خوب و روشنی که همتایان و همروزگاران او مانند داستایوفسکی، در سرنوشت انسانها و قهرمانانشان نمیدیدند.
مزار دیکنز اکنون در کلیسای وستمینیستر در بخش ویژه نویسندگان معروف به کنج شاعران در لندن جای دارد. در سال ۱۹۲۵، خانهای که دیکنز برای مدتی در آن زندگی میکرد، تبدیل به موزهای درباره زندگی او شد.
بخشی از کتاب آرزوهای بزرگ
خواهرم، خانم جو گارجری، بيشتر از بيست سال از من بزرگتر بود و بهخاطر اينكه من «پرورشيافتهی» او بودم، برای خودش در ميان همسايهها اعتباری بههم زده بود؛ چون در آن روزها بايد خودم بهتنهايی معنی اين اصطلاح «پرورشيافته» را پيدا میكردم و چون خواهرم دستهای زمخت و سنگينش را همانطور كه روی من بلند میكرد، بر سر و كلهی شوهرش هم میكوفت و من تصور میكردم كه جو گارجری و من، هردو «پرورشيافتهی» او هستيم.
خواهرم زن زيبايی نبود و من حس میكردم كه او به كمك همان دستهايش جو گارجری را وادار كرده تا با ازدواج با خود تن دردهد. «جو» از اين آدمهای بور بود كه روی صورت صافش موهای طلايی و مجعد داشت و چشمهای آبیاش چنان بینور بود كه انگار با سفيدی چشمها قاطی شده بود. او مردی آرام، خوشخلق، خوشذات، مطيع، دستپاچلفتی و دوستداشتنی بود كه هم از نظر زور و قدرت و هم ازنظر ضعف و سستیاش يك هركول بود.
خواهرم، خانم «جو»، چشمانی سياه و موهايی مشكی داشت. رنگ صورتش چنان سرخ بود كه پيش خودم میگفتم شايد برای شستن خودش بهجای صابون از گرد جوزهندی استفاده میكند. زنی بلندقد و استخوانی بود كه تا حدودی هميشه يك پيشبند درشتبافت به گردن داشت كه از پشت آن را محكم به كمرش گره میزد و جلو سينهی چهارگوش ثابتی هم داشت كه از سوزن و سنجاق پر بود. او پيش خودش اين پيشبند را بهعنوان يك نشان افتخار تلقی میكرد؛ ولی «جو» را برای بستن دايم آن ملامت میكرد؛ اما بههيچوجه نمیفهميدم كه او چرا آن را به گردن میانداخت و چرا اصرار داشت كه در آخر روز هم نبايد آن را از تنش در بياورد.
كارگاه آهنگری «جو» به خانهی ما چسبيده بود كه مثل بيشتر خانههای روستايی از چوب ساخته شده بود. وقتی با عجله از گورستان پشت كليسا به خانه رسيدم، كارگاه آهنگری بسته و «جو» تك و تنها در آشپزخانه نشسته بود. من و «جو» چون باهم احساس همدردی میكرديم، بههم اعتماد داشتيم. همين كه درِ خانه را باز كردم و نگاهی دزدكی به درون اتاق و «جو» كه در گوشهای جلوی اجاق كز كرده بود انداختم، او سراسيمه به من گفت: «پيپ، خانم «جو» دوازده بار بهدنبالت بيرون رفته و حالا هم سيزدهمين باره كه رفته.»